پست بیست و دوم

ساخت وبلاگ
به نام خداوند

بایدبگم امروز از اون روزا بود که به حالت جنازه برگشتم خونه.ساعت یازده صبح زدم بیرون تا همین یک ساعت پیش. من با همه ی اون آدمایی که دارن ادعا می کنن کتاب میخونن فرق دارم. یه مشت آدم که فقط می خوان بگن خیلی حالیشونه ولی چرت می بافن به هم. نمی دونم چرا احساسم به اینا قرار نیست درست بشه؟ سعیدو هنوزم دوست دارم ولی نمی خوام بذارم بفهمه. امروز حرف زد. تونستم صداشو بشنوم اونم با این وضوح. نسیم تنهاآدمیه که باهاش احساس راحتی دارم. دوستش دارم. ریا نداره. مثل کف دسته باهام. توی کلاس شطرنج هم اتفاق خاصی نیفتاد به جز همون اتفاق های قبلی.آقای توان سعی داره بهمون مطالب رو یاد بده.

پست سیزدهم...
ما را در سایت پست سیزدهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : medicalfumsgirlstudent بازدید : 123 تاريخ : شنبه 7 ارديبهشت 1398 ساعت: 16:38